در سفر نوروزی امسالم با بچه ها به اصفهان ..
که واقعا نصف جهان برایش کم اسمی است بعد از دیدن سی و سه پل و پل خواجو ، منارجنبان و چهل ستون و و نقش جهان فوق العاده اش با مسجد شیخ لطف اله عالیش .
در سرچ نقاط دیدنی اصفهان کلیسای وانگ هم بود که روز آخری سری به آنجا زدیم ..
هوای مه الود غروب از کوچه باریک و سنگ فرشی که نمادی از کشورهای غربی را تداعی میکرد با نم نم بارانی که ریز میبارید ، دو طرف کوچه منتهی به کلیسا ، کافی شاپ های کوچک و دنج و اکثرا با درهای چوبی قهوه ای و جای گلدانهایی طبقه ای باگلهای شمعدانی از هر رنگی که فکرش را بکنی چنان زیبایی
به این راسته داده بود که باور کردنی نبود گاهی فکر میکردی این نقطه ای از ایران نیست .. از شیشه یکی از کافه ها به داخل آن نگاهی انداختم درست کنار پنچره یک میز مربع کوچک چوبی قهوه ای با دو صندلی مقابل هم و شمعی که داخل یک جا شمعی زیبا میسوخت و دختر و پسری که مقابل هم نشسته بودند
و قهوه میخوردند فضای سحر انگیزی به کافه داده بود ...
قهوه هایی که به قیمت دلار محاسبه شده بودند ... یک قهوه در فنجون کوچک سه دلار
دکانهای فرش فروشی دست بافت با فرشهای نفیس بسیار زیبا که دلم را میلرزاند فرشهایی که قیمت
چند صد میلیونی خورده بودند با خودم فکر میکردم یعنی اگه کسی اینو بخره دلش میاد پاشو رو این همه
هنر و عشق و زیبایی بزاره ... همه فروشنده ها ارمنی و مسیحی بودند ..با قیافه های جدی و بسیار
نظیف و پاکیزه و نگاه ساده و بی ریا ... واکثرا مردهایی با موهایی بسیار بلند که از پشت بسته شده بود محو تماشای گذر شده بودم که به میدانک کوچکی در انتهای بازار دو طرفه رسیدیم که سه جوان مو بلند در کنار حوض آبی که فواره کوچکی داشت موسیقی زنده اجرا میکردند دو گیتار و یک نفر که بر روی سازی که نمیدانم اسمش چیست نشسته بود و ضرب میزد و یکیشان با صدای خوش به زبان گویا ارمنی میخواند آهنگی که با اینکه مفهومش را نمیفهمیدم ولی بی نهایت به دلم نشست .. اکثر فروشنده ها در این میدانک که صنایع دستی و زیور آلات میفروختند خانم بودند براستی گویا به کشور دیگری رفته باشی ...داخل کلیسا که شدیم ... حیاط محشرش ..
با سالن بزرگی که مجسمه حضرت مریم با مسیح در آغوش قلبم را تکان داد .. بر خلاف تصورم از کلیسا
هیچ نیمکتی در آن نبود و سالن خالی بود شاید به خاطر بازدید کننده ها ...
همه سالن از سر تا پا پوشیده از نقاشی های زیبای رنگ روغن (شاید ) از تولد مسیح تا پیامبریش ... که با نور فلش قرمز راهنمابر روی هر نقاشی و توضیحات کاملی که در مورد زمان و مکان و قصه هر نقاشی میداد بسیار جالب و سحر انگیز بود برایم ...
طبقه دوم موزه ای کتابهای خطی انجیل .. و مجسمه های زیبا ..
و صف درازی که تشکیل شده بود برای دیدن تار مویی که زیر میکروسکوپ گذاشته بودند برای خواندن
شعری که روی آن نوشته شده بود .. که صف آنقدر طولانی و ما آنقدر خسته بودیم که وقت نشد آنرا
هم ببینیم .. ولی هرچه که بود ...
کلیسای وانگ اصفهان واقعا جای دیدنی و پر از خاطره ای برایم شد ..
توصیه میکنم هر کس که میره اصفهان حتما سری به اونجا بزنه ..حتما ...
لی لی یاسمنی