هر روز که میگذرد ...
من بیشتر میفهمم که هیچ چیز در دنیا ارزش گریه کردن ندارد ..
ما آدمها مدام چیزهایی را که اسمشان را مصیبت و بدبختی میگذاریم
در افکارمان میچرخانیم و دور میکنیم و همین باعث میشود در صد سالگی حسرت لذت نبردن از زندگی را بخوریم
شاید کلمه ی رها کردن و فرار کردن برای چنین لحظاتی به وجود آمده اند ..
از غصه هایت فرار کن در ناکجا آباد درونت رهایش کن و به دنبال هرچیز که شادت میکند روانه شو ..
زندگی اگر چیزهای زیادی برای گریه کردن دارد چیزهای زیادی هم برای لبخند زدن دارد ..
کافی است از ته دلت بخواهی که دنبالت خوبی ها و لبخند ها بگردی و زندگی را زندگی کنی
همین ...
هر چه انسانتر باشیم زخم ها عمیق تر خواهند بود هر چه بیشتر دوست بداریم ، بیشتر غصه خواهیم داشت بیشتر فراق خواهیم کشید و تنهاییمان بیشتر خواهد شد شادی های لحظه ای و گذرا هستند .. اما رنجها داستانشان فرق میکند تا عمق وجود آدم رخنه میکند وما هر روز با آنها زندگی میکنیم ...
.............................................