از این تنهایی هزار ساله خسته ام
از اینکه صدای تو را بشنوم
خیال کنم که وهم بوده
اینکه هرچه بخواهم بخرم میگویم حالا نه
صبر میکنم وقتی آمدی ..
از این اجاق خاموش ، این قابلمه ها ، ماهیتابه ها
این شراب که هنوز بازش نکرده ام
گیلاس های خاک گرفته
بشقاب های مرده
این فیلم که قرار بود با هم ببینیم
متکایی که سرت را میگذاشتی
"خودم " که بهانه جو شده
از این انتظار خسته ام
همین جا نشسته ام بر زمین
و فکر میکنم ..
چه خوب است که زمین گرد است
عشق من ..
میروی
آنقدر میروی
که باز ...
آنسوی زمین
میرسی به من ...
عباس معروفی