گاهى فکر میکنم مگر میشود آدمها
اینقدر راحت و هر چند وقت یکبار
کنار معشوقه اى جدید بایستند و
دو نفره هایشان را به معرض نمایش بگذارند؟!
انگار خودشان ثابت اند و آدم کنار دستى شان فقط عوض میشود...
در همان مکان ها
با همان خنده ها
با همان ژست هاى مضحک
که مثلا من خیلی خوشبختم
و افسوس به حال آنهایى که فقط مى آیند تا جاى خالی نفر قبل را پر کنند!
علی قاضی نظام
.................................................
ما براى هم جانمان را میدادیم
بدون هم آب که هیچ
نفسى هم بالا و پایین نمیرفت
عمرى گذشت و هرچه میگفت،
"چشم" از دهانم نمى افتاد...
خواست و تن دادم
گفت و جان دادم
تمام خط قرمزهایم را برایش رنگ سفید پاشیدم
خاطرش را چون میخواستم،
هیچ چیز برایم مهم نبود
در یک کلام؛
تمام هستى ام بود...
رفت!
گفتنش راحت است،
اما همین سه حرفى لعنتى،
گاهى یک زندگى را با خودش میبرد
دلیل خواستم و جوابم این بود؛
"خودت خواستى"
و بى شک این جمله روزى هزاران بار دهان به دهان میچرخد!
باید فهماند به آدمها،
که ما معلولمان را دوست داریم که برایش علت را رقم میزنیم!
خودمان خواستیم،
اما خودمان را با شما خواستیم!
...........................................................