من عهد بسته بودم که انقلاب کنم
تفنگ در دست بگیرم و خنجر به کمر ببندم
و کوله ای بر پشت بگیرم ..
من عهد بسته بودم
تمام دیکتا تورهای جهان را خاکستر سیگارم کنم ..
پای پیاده کوهها را به لرزه در بیاورم
بیابانها را دریا کنم
دریاها را خروشان
من عهد بسته بودم کودکان را سیر کنم
زنان را آزاد
مردان را زندان بشکنم
اما ...
حضور تو عهد مرا شکست
مرا به زندان چشمانت انداختی
خانه نشینم کردی ..
به نفرین عشق دچار م کردی
حالا عهد بسته ام کنار تنت بمانم
گیسوانت را به دست بگیرم
لبانت را به لبهایم بگیرم
و تا زنده ام ..
اسیر عشق تو باشم
به تمام دیکتاورهای عالم بگو
آسوده بخوابند ..
من عاشق شده ام
حامد بدرخان