آبان را دوست دارم
بوی مهر میدهد
شبیه دخترک شاعریست
با موهای بلند و موجدار ...
دختری که دیوانه وار عاشق کسی شده
و با شعرهای نارنجی اش برای یک شهر دلبری میکند ...
دختری با چشم های عسلی و موهای خرمایی ...
حیف از اینهمه زیبایی
که بادهای پاییزی به تاراج میبرند ...
هر بار که پشت پنجره ها صدای آوازش به گوش میرسد ...
تمام جان آدم میسوزد ..
مگر میشود برای معصومیتش اشگ نریخت
برای دخترکی که از بی مهری مردم شهر
هر سال همین موقع
دانه دانه موهایش را کوتاه میکند ..
و زیر پای عابران نامهربان شهر میریزد ...
کسی توجهی نمیکند ...
دخترک دلش میگیرد
روی بلندترین ابرهای مینشیند
دردهای هزار ساله اش را بر سر همین عابران زار زار گریه میکند ..
دستی برای پاک کردن اشگهایش نیست ...
تمام دارایی این مردم
چتریست که روی سرشان میگیرند
تا مبادا خیس شوند و خواب شیرین بی تفاوتیشان از سرشان بپرد ..
دلم برایش میسوزد ...
جقدر دوستش دارم و چقدر ناتوانم
وقتی برای چشم های خیس و باران خورده اش
کاری از دستم بر نمیاید ...
نرگس صرافیان