رک بگویم از همه رنجیده ام
از غریب و آشنا ترسیده ام
بامرام و معرفت بیگانه اند
من به هر سازی که شد رقصیده ام
در زمستان سکوتم بارها
با نگاه سردتان لرزیده ام ..
رد پای مهربانی نیست .. نیست
من تمام کوچه ها را دیده ام
سالها از بس که خوشبین بوده ام
هر کلاغی را کبوتر دیده ام
وزن احساس شما را بارها
با ترازوی خودم سنجیده ام
بی خیال سردی آغوشها ...
من به آغوش خودم چسبیده ام
من شما را بارها و بارها
لابه لای هر دعا بخشیده ام ...
فریدون مشیری