دلم برایت تنگ شده ..
اما نمیدانم چه کار کنم
مثل پرنده ای لالم
که میخواهد آواز بخوانده اما نمیتواند
به هوای دیدنت
در قاب پنجره ها قد میکشم
نیستی ...
فرو میریزم
مثل فواره ای بر سر خودم
زیر آوار خودم میمانم در گوشه ی این خانه
ای انار ترک خورده بر فراز درخت
من دستی کوتاهم
من پرنده ای بی بالم
ای آسمان دور دست
اندوه ها در من شعله ور است
و ابرها در من درحال بارش
نیمی آتشم
نیمی باران
اما ... بارانم ..
آتشم را خاموش نمیکند ...
رسول یونان