مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد
اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد
فرزندی هم نداشت و تنها با همسرش زندگی میکرد
در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد
روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد
و قصاب را ستایش میکردند
مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این همه پول و ثروت را برای چه کسی میخواهی ؟
درجواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد
بروید از قصاب بگیرید ...
تا اینکه او مریض شد هیچکس به عیادتش نرفت و درنهایت در تنهایی جان داد
هیچ کس به تشیع جنازه اش نرفت ...همسرش در تنهایی او را دفن کرد ...
اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد ..
او گفت کسی که پول گوشتها را پرداخت میکرد دیروز ازدنیا رفت ...
هیچوقت زود در مورد آدمها قضاوت نکنیم ..