کاری با تو نداشتم
گوشه دنج کافه همیشگی
خلوت کرده بودم
آمدی قهوه ات را خوردی
چشمهایت را جا گذاشتی و رفتی
حالا من ماندم با ازدحام کافه ای شلوغ
باتقدیر و فال همیشگی ام
چشمهایت ...
علیرضا اسفندیاری
.........................................
تو که نمیدانی
اما آدمی به نقطه ای میرسد
که پی میبرد قرار نیست هیچ اتفاق تازه ای رخ هد
اما
صبر میکند
صبر میکند
صبر میکند ..
پوریا نبی پور
................................................