بارها دلم خواسته
بروم به قهوه خانه روستایی دور ...
خیره شوم به جماعت
و ناگهان بپرسم از آنها
برادران
قبل از کشت تنباکو
پیش از کشف توتون ...
پدرانمان چه میکردند
با اندوه هایشان ..
حسن آذری
...................................................
لیوان چای روی میز ..
در انتظار یک بوسه ..
نه تو میایی ..
نه او گرم میماند
چه گناهی دارد
سماوری که داغ دیده است ؟
کیوان مهرگان
.................................................