حسود گمان میکند که با اشکها و فریادهایش گواهی از عظمت عشقش عرضه میکند.
او تنها بیانگر ترجیح بدوی خویش بر دیگریست. ..
در حسادت سه نفر وجود ندارند، حتی دو نفر هم نیستند،
ناگهان فقط یکی هست در معرض همهمهی جنون: دوستت دارم پس تو باید همه چیز به من بدهی.
دوستت دارم پس به تو وابستهام، پس تو توسط این وابستگی ملزم هستی،
تو به وابستگی من وابستهای و باید از هر نظر مرا سرشار کنی و چون از هر منظر مرا سرشار نمیکنی
پس از هیچ نظر مرا راضی نمیکنی، و من به خاطر همه چیز و هیچ چیز از تو دلخورم، چون به تو وابستهام
و چون میخواهم دیگر وابسته نباشم، و چون میخواهم تو به این وابستگی پاسخ دهی...!
زندهتر از زندگی ...
.........................................................
گفتی که تورا برای آن از خودم جدا می کنم که بی اندازه دوستت دارم...
البته حالت طبیعی قضیه آن است که آدم در کنار یار محبوبش بماند و از او حمایت کند ..
اما تو درست خلاف این را عمل کردی. دلیلش این بود که خوار شمردن عشق شورانگیز میان مرد و زن در تو سر زده بود.
فکر می کردی که من تو را به جهان حسی می بندم. و لاجرم آرام و قرار نداشتی تا خود را وقف رستگاری روحت کنی ... نوشته ای خداوند بالاتر از همه چیز خواهان زندگی پارسایانه بنده است. چه سخت است باور به چنین خدایی...!
... نه، من به خدایی که از آدم قربانی می خواهد باور ندارم. من به خدایی که زندگی زنی را به باد می دهد
تا روح مردی را رستگار کند ایمان ندارم...!
زندگی کوتاه است /نامه ای به قدیس