در منی و این همه ز من جدا ؟
با منی و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بی خبر زمن
برکشی تو رخت خویش از این دیار
سایه توام به هر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که برگزینمش به جای تو
شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو .. درتو آورم پناه
موج وحشتم که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
گفتی از تو بگسلم .. دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی است ؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی است ؟
دیدمت شبی به خوا ب و سرخوشم
وه .. مگر به خوابها ببینمت ..
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت ..
شعله میکشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند ... بلکه ره برم به شوق
در سراچه غم نهان تو ...
فروغ فرخزاد