مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
با خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها ، دیروزها
دیدگانم همچو دالان های تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مراخواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد ..
میخزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد میارم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر ..
فروغ فرخزاد