ما دو تن مغرور ..
هر دو از هم دور ..
وای در من ، تاب دوری نیست
ای خیالت ، خاطر م را نوازش بار
بیش از این در من صبوری نیست
بی تو من تنهای تنهایم
من به دیدار تو میایم ...
حمید مصدق
...............................................
همه سهم من از خود
دلی بود که به تو دادم
و هر شب بغض و گلویت را
در تابوت سیاهی
که برایم ساخته بودی
گریستم ..
و تو هرگز ندانستی
که زخم هایت
زخم های مکررم بود ..
حسین پناهی