تمامِ دلتنگى هایم را برایش نوشته ام؛
خط به خط...
روز به روز...
ساعت به ساعت...
اما میترسم!
میترسم از اینکه بخواند و با پوزخندى از کنارش رد شود!
میترسم از اینکه بخواند و با یک "مرسى" گفتن،
تمامِ تصوراتم را خراب کند!
میترسم از اینکه یک نفر قبل از من،
تمامِ اینها را برایش گفته باشد!
شجاعتم تا همین حد بود؛
"برایش نوشتن"
من جراتِ ارسالش را ندارم!
#علی قاضی نظام
................................................
ما برای هم جانمان را میدادیم
بدونِ هم آب که هیچ
نفسی هم بالا و پایین نمیرفت
عمری گذشت و هرچه میگفت،
"چَشم" از دهانم نمی افتاد...
خواست و تن دادم..
گفت و جان دادم ..
تمامِ خط قرمزهایم را برایش رنگ سفید پاشیدم
خاطرش را چون میخواستم،
هیچ چیز برایم مهم نبود
در یک کلام؛
تمامِ هستی ام بود...
رفت!
گفتنش راحت است،
اما همین سه حرفیِ لعنتی،
گاهی یک زندگی را با خودش میبرد
دلیل خواستم و جوابم این بود؛
"خودَت خواستی"
و بی شک این جمله روزی هزاران بار دهان به دهان میچرخد!
باید فهماند به آدمها،
که ما معلولمان را دوست داریم که برایش علت را رقم میزنیم!
خودمان خواستیم،
اما خودمان را با شما خواستیم!