سبزه ها را گره زدم به غمت
غمه از صبر بیشتر شده ام
سال تحویل زندگیت به هیچ
سیرده های در بدر شده ام
سفره ای از سکوت میچینم
خسته از انتظار و دوریها
سالهایی که آتشم زده اند
وسط چهار شنبه سوری ها
بچه بودم .. و غیر عیدی و عشق
بچه ها از جهان چه داشته اند
درگوشم فرشته ها گفتند
لای قرآن " تو " را گذاشته اند
خواستی مثل ابرها باشی
خواستی مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریه ام کردی
ماه من بود و عشق دیوانه
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مرد و آرام روی آب آمد
پشت اشگ و چراغ قرمزها
ایستادم دوباره مرد شدم
سبزه ای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگر چه زرد شدم
"وان یکادی " که خواندم وخواندی
وسط قصه ی درازی ها
سبزه ها راگره زدم اما
با کدام آرزو؟ کدام دلیل ؟
مثل من ذره ذره میمیرند
همه ی سالهای بی تحویل ...
سید مهدی موسوی