اینروزها خیلی به حضرت علی علیه السلام فکر میکنم نمیدونم چرا
یاد اون حرفش که وقتی از جهالت مردم کوفه به تنگ میومد شبها گریان در نخلستانهای کوفه سر در چاه بیکسی میکرد به خدا میگفت خدایا منو از این مردم بگیر... دلم به درد میاد چرا نمیگفت خدایا این مردم و از من بگیر...
درد بی کسی و بی همزبونی و جهالت مردم نادان کوفه چنان او را به تنگ آورده بود که آرزوی مرگ میکرد کسی که در محراب خون با فزت برب الکعبه اش به رستگاریش و خلاصی از دست جاهلان اعتراف کرد..
بعد از این همه قرن چه کسی میتونه درد جانسوز بی یاوری و بی همزبونی و تنهایی علی رو با تک تک سلولاش حس کنه به غیر از من ؟ ...بی فاطمه گی بد دردیه علی جانم میدونم ... دیشب واسه بی فاطمگیت گریستم ... صدامو شنیدی ..؟؟؟