پدر بزرگم فنی اش ضعیف بود ...
اما نمی پذیرفت ...
هربار وسیله ای خراب میشد با آچار و پیچ گوشتی به جانش میافتاد دل و روده اش را بیرون میریخت و رهایش میکرد ..
پدر بزرگم مرد خوبی بود اما برای این کار ساخته نشده بود ...
حکایت بعضی آدمهای نابلد است ..
آدمهایی که سطحی به روابط نگاه میکنند ووقتی کم میاورند طرف مقابلشان را بلاتکلیف رها میکنند و میروند دنبال کارشان ...
لطفا اگر اصول رابطه و با هم بودن را بلد نیستید ادایش را در نیاورید...
طرف مقابل چه میداند شما آدم روابط طولانی نیستید ؟؟
او تما وجودش را میان دایره میریزد ، شما میروید و یک آدم نیمه کاره و بلاتکلیف میماند ، میان دایره ای تاریک که تا مدتها هیچ کس
را به آن راه نخواهد داشت ...
انصاف داشته باشید ...
آدم ها وسایل نیاز به تعمیر نیستند ...
آدمها با نگاهی دل میدهند و باتلنگری میشکنند ...
نرگس صرافیان