ذهن را درگیر با عشقی "خیالی" کرد و رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت
من در این زندان تن حس رهایی داشتم
فرصت آزادیم را او "محالی" کرد و رفت
چون رمیدنهای آهو ، ناز کردنهای او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت
کهنه ای بودم برای اشکهای این و آن
هرکسی ما را به نوعی دستمالی کرد و رفت !
ابر هم در بارشش قصد فداکاری نداشت
عقده در دل داشت ، روی خاک خالی کرد و رفت
آرزویم با تو بودن بود ، کوشیدم ، ولی
واقعیت را به من تقدیر حالی کرد و رفت
در "وصالش" تا ابد مشتاق دیدارم ، که او ...
نمره ی شوق مرا سنجید ، عالی کرد و رفت
محمد علی رستمی (وصال)