دوستت دارم ...
و هنوز خاطره ی موهایت
از لای انگشتانم رد می شود.
دوستت دارم ..
و به یاد می آورم که روزی
آهسته کنار گوش ات گفته بودم
در انبوه سیاهِ موهایت
چند تار سفید دیده ام
و هنوز با انگشتانم
به جای موهایت، هوا را شانه می کنم
دوستت دارم
همچون پیانیستی که پشت دیوارهای بلند زندان
کلیدهای سیاه و سفید پیانوش را
به یاد می آورد
و آهسته
آهسته
با انگشتانش در هوا
سمفونی شماره ی نُه بتهوون را می نوازد ...