شاخهی عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و دیدم که
باغم گل کرده است
کسی نمی تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کنی
دوباره می روید
اگر پرتابش کنی به آسمان
بالهایی از برگ در می آورد
و در آب می افتد
با جوی ها می درخشد
و غوطهور در آب
برق می زند
خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولی دلم خانهی عشق بود
درهای خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از دیواری تا دیواری
دلم بر نوک انگشتانم می رقصید
عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسیدند
چرا سرم گل داده است
چرا چشم هایم مثل ستارهها می درخشند
و چرا لبهایم از صبح روشنترند
می خواستم این عشق را تکهتکه کنم
ولی نرم و سیال بود، دور دستم پیچید
و دستهایم در عشق به دام افتادند
حالا مردم می پرسند که من زندانی کیستم ؟
هالینا