اگر می توانستم ...
بهار را مثل پیراهنی به تن کنم
دوباره به دهکده بر می گشتم
و با دسته گلی در دست
همراه مادرم به خواستگاریت می آمدم
اگر می توانستم ...
بهار را مثل پیراهنی به تن کنم
می دانستم چه کارهایی بکنم
که مرا دوست بداری ...
به آبی چشم هایت مروارید می ریختم
چمن را زیر پایت پهن می کردم
اما افسوس
نمی شود از بهار، پیراهن برید
نمی شود پرنده و ترانه را قیچی کرد
سوزن در تن درخت کار نمی کند
و به بارانی که می بارد نمی شود دکمه دوخت ...
| رسول یونان |
................................................................................