وقتی بار عاطفی رابطه به تنهایی روی دوش توست، یعنی مدت هاست رابطه به پایان رسیده و تو بیخودی درگیر مانده ای.
انگار که از یک سراشیبی تند با کلی ذوق بالا بروی و وقتی نفس ت گرفت، ببینی که به هیچ جای مشخصی نرسیده ای.
آن وقت نفرت و خستگی را جایی میان قفسه ی سینه و شکم احساس می کنی. چیزی شبیه به یک دل بهم خوردگی.
حق داری که دلت بخواهد راهِ رفته را بازگردی که لااقل در ناکجا آباد گم و گور نشوی.
یکی از سخت ترین قسمت های هر ماجرای احساسی همین فاجعه ی افتادن بار عاطفی روی دوش یک نفر است...
یا باید کوله پشتی نفر مقابل هم پر باشد و یا به کل بی خیالِ ماجرا شد و بدون سرزنش، پایان را پذیرفت.
سخت است اما سخت ترش زمانی ست که می بینی بخاطر هیچ، مدت ها خودت را از خیلی چیزها محروم کرده ای.
از دیدن مهربانی و لذت همنشینی با دیگران محروم شده ای...
از لحظه های شاعرانه ای که هر کدام خاطره ای می ساختند، دور مانده ای...
و هیچ چیز بدتر از سرخوردگی در رابطه نیست...
که نتیجه اش می شود، یک دل مردگی تهوع آور غم انگیز...
حواست باشد مبادا انرژی عشق را برای رابطه ای که تمام شده، هدر بدهی...
| شیما سبحانی |