سکوت کرده ام و صدایم
زندانبانِ زنی ست
که می خواهد بگوید:
"دوستت دارم"
عزیزم!
با بغضی که گلویم را می فشارد
با کلامی که از شکنجه ترسیده است
دهانم، تنها به بوسیدن تو گشوده می شود
عشق، رازی ست که در سینه حبس کرده ام
عشق، دوستت دارمی ست
که در صدایم بال بال می زند
بعد از این
هر پروانه ای که از حنجره ام بگریزد
تنها روی انگشت های تو می نشیند...
| مهسا چراغعلی |