ای دعای درخت زردآلو وقتی شاخهاش شکسته بود...
ای عطر خوش زعفران در بازارچه های قدیمی مسقف
ای غم همه ی آدم ها که مسافر مشهد می شوند،
و حاجات بزرگ را در کوپه های کوچک قطار جا میدهند...
ای خاطره های معطر
که موهبت سادگی و رنج ما هستید...
اینها همه اشکال دیگر علاقه است !
درخت زردآلو
وقتی خیالِ تو پر از شکوفه شود
آیا من هم رستگار می شوم؟
من گریستن و بخشیدن را از یاد نبردم
از یاد نبردم
که خرده های خاطره
مثل رگه های طلا
در میان سنگها با ارزش است...
از یاد بردن کار سادهای نیست !
هیچ شالیکاری
عطر برنج را فراموش نمیکند...
من تماشا را از یاد نبردم
و رنگ صدایت را با ابرهای دیگر اشتباه نگرفتم
بهخودم گفتم :
باران
تعلیم مدام گریستن است...
| سید رسول پیره |