دیوانه ام ، نپرس که دیوانه ام چرا
با این سئوالهای خودت می کُشی مرا !
دیوانه ای شدم که به زنجیر می برند
در حلقه های موی تو دل را به ناکجا ...
تجویز می کنند برایم سکوت را
ممنوع کرده اند صدای فلوت را
سمّ است هرچه یاد تو می آورد مرا
از باغ برده اند درختان توت را !
با عده ای شبیه خودم همکلاسی ام
تو نیستی و حل نشده بی حواسی ام
شبها که با ستاره تو حرف می زنم
اسباب خنده است ستاره شناسی ام
گاهی به یاد چشم تو آرام و سوگوار
گاهی به جستجوی تو یک روح بیقرار
تقصیر چشم توست نه تأثیر قرصها
این چهره پر از غم و رفتار خنده دار !
این روزها که حال من انگار بهتر است ،
ازحال من نپرس که این کار بهتر است !
اسم تو را به باد سپردم که گم کند ،
یاد تو را به خاک که بسیار بهتر است !
از پنجره زیاد به تو زل نمی زنم !
دیگر به روی موی خودم گل نمی زنم !
پرهیز از هوای تو دارم هنوز هم ،
حتی به حافظ تو تفأل نمی زنم ...
بر من ببخش این فوران سکوت را
گم کرده ام ستاره بی رنگ و روت را
بر من ببخش گاهی اگر گیج و مبهمم
گاهی نمی شناسم اگر بوی موت را ...
(لیلا ابراهیمی)