دوستت دارد و از دور کنارش هستی
روی دیوارِ اتاق و سرِ کارش هستی
آخرین شاعرِ دیوانهتبارش هستی
دل من! ساده کنم، دار و ندارش هستی
دوستش داری و از عاقبتش با خبری
دوستش داری و باید که دل از او نبری
دوستش داری و از خیر و شرش میگُذری
دل من! از تو چه پنهان که تو بسیار خری
دوستت دارد و یک بند تو را میخواهد
دوستت دارد و در بند تو را میخواهد
همهی زندگی ات چند؟ تو را میخواهد
دل من! گند زدی... گند! تو را میخواهد
شعر را صرف همین عشقِ پریشان کردی
همهی زندگیات را سپرِ آن کردی
دوستش داری و پیداست که پنهان کردی
دل من! هر چه غلط بود فراوان کردی
دوستت دارد و از این همه دوری غمگین
دوستت دارد و توجیه ندارد در دین
دوستت دارد و دیوانگیِ محض است این
دل من! لطف بفرما سر جایت بنشین
مست از رایحهی کوچهی نارنجستان
دوستش داری و مبهوت شدی در باران
دوستش داری و سرگیجهای و سرگردان
دل من! آن دلِ آرامِ مرا برگردان
لب تو از لب او شهد و عسل میخواهد
لب او از تو فقط شعر و غزل میخواهد
دوستت دارد و از دور بغل میخواهد
دل من! این همه خوان، رستمِ یل میخواهد
دوستش داری و رؤیای تو جان خواهد داد
همه ی زندگیات را به فلان خواهد داد
فکر کردی به تو یک لحظه امان خواهد داد؟
دل من! عشق به تو شست نشان خواهد داد!
| یاسر قنبرلو |