من و همسر سابقم بعد از اینکه هواپیمای لندن به پاریس به زمین نشست، از هم طلاق گرفتیم!
وقتی هواپیما از لندن بلند شد، یاد حرف مادرم افتادم، مادرم یکی از مهماندارهای پر سابقه خطوط هوایی بود، اون قدر به هواپیما علاقه داشت که تمام مثال های زندگی رو از هواپیما می زد.
اون می گفت یک مرد باید مردونگیش رو توی چاله های هوایی نشون بده، درست زمانی که هواپیما به شدت داره تکون می خوره و معلوم نیست چند دقیقه بعد تو شعله های موتور هواپیما داره جزغاله میشه یا اینکه داره پاستا با سس آلفردو میل می کنه، اون وقته که باید دست همسرش رو محکم بگیره و با اعتماد به نفس بگه، عزیزم، نگران نباش!
سختی های زندگی هم درست مثل همینه...
اما تنها چند دقیقه بعد از این که هواپیمای ما لندن رو ترک کرد، افتادیم توی یه چاله هوایی!
شوهر بزدل من پاهاش به شدت می لرزید، شلوارش را کاملا خیس کرده بود، لپ هاش گل افتاده بود و در حالیکه محکم دسته های صندلی رو گرفته بود فریاد می زد، خلبان! خلبان! الان سقوط می کنیم؟
اون زمان بود که دستش رو گرفتم و بهش گفتم، عزیزم، نگران نباش، به زودی می رسیم پاریس و دیگه هیچ وقت ما هم رو نمیبینیم!
تو چی؟ از چاله های هوایی می ترسی؟
+خب،من هیچ وقت دوست نداشتم سوار هواپیما بشم!
اما نه از ارتفاع می ترسیدم نه از سقوط کردن.
فقط وسط تکان های شدید چاله های هوایی کسی رو نداشتم که دستش رو محکم بگیرم و بهش بگم، عزیزم، نگران نباش!
چاله های هوایی تنهاییم رو محکم تر می کوبه تو سرم! ...