تنها تو میتوانستی
از میان کلمات مبهم
اسمم را صدا بزنی
و قطره های باران را بشماری
تنها تو میتوانستی
صدای خمیازه ی آفتاب
بر تن کرخت بیدهای مجنون را از بر باشی
و بر سر گل های باغچه قسم بخوری
تنها تو میتوانستی
مرا هنگامی که خیلی غمگین بودم بشناسی
و منتظر باشی تا جنگ تمام شود
تنها تو میتوانستی
مانند روز عید زیبا باشی
| شکوه رحمانی |