تقدیم به پرنده ناباورم غزل
تقدیم به همیشه ی غم ، دخترم غزل
- "بابا چرا تو شاعر خوبی نمیشوی "
هی گریه میکند وسط دفترم غزل
هی جیغ میکشد که به دنیا بیاید از ....
هی مشت میزند به خودش در سرم غزل
من از وسط دو نصف شدم : مهدی ... همین
و نیمه ی جدا شده ی دیگرم : غزل
ازمن نخواه ، هیچ ! که این عمر مانده را
در انتظار مرگ به سر میبرم غزل
اصلا برو .. و دختر یک مرد خوب شو
من احمقم ، گهم ، لجنم ، من خرم غزل !
بابا تو را کتک زده ؟ بابا بد است ! بد
دیوانه ام ! ببخش مرا ! شاعرم غزل !!
چیزی نمانده است برایم به غیر تو
اول غزل ، همیشه غزل ، آخرم غزل ...
سید مهدی موسوی
......................................................
پ . ن : بعضی شعر ها را باید هزار بار خوند و گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد .. و رشک برد به این آیه های ناب که از کائنات بر ذهن و قلب و روح یک شاعر نقش می بندد بی شک شاعران پیامبران راستین شعرند ....