گفت : چته جوون ؟ توو خودتی !
هیچی نگفتم ..
گفت : با شمام خیلی توو فکریا ! ..
از سر میدوون که سوارت کردم ...
هی زل زدی به گوشیت ...
و غمبرک گرفتی ..
هیچی نگفتم
گفت : از دستش دادی ؟
بالاخره گذاشت رفت ؟
هیچی نگفتم
گفت : آره حتما گذاشته رفته ..
همه شون میرن ، همه شون
اصلن میان که برن ...
هیچی نگفتم
گفت : درسته دور و زمونه ما
از این گوشیا نبود که
هی عکساشو نگاه کنی و
هی زحم دلت تازه بشه ..
اما ما هم کلی پیغوم و پسغوم میدادیم به هم ...
هیچی نگفتم
یه نگاه آرومی بهم انداخت و ..
دوباره گفت : بعدش یهو میدیدیم
توو کوچه مو ن عروسی شد ه و یا ر رفته که رفته
ما می موندیم و گریه و شبای بی انتها ...
آخرشم هیچی به هیچی
هیچی نگفتم
گفت اما مرد باش
هر چی باشه چارتا پیرهن بیشتر از شما جوونا پاره کردم
بالاخره فراموشش میکنی ..
بهت قول میدم ...
جوری که ..حتی اصلا اسمشم یادت نیاد ...
گفتم آقا : دستت درد نکنه ..
سر چارراه پیاده میشم ..
کرایه رو که دادم بهش ...
دیدم رو مچ دستش ...
با خالکوبی نوشته " فریبا "
بابک زمانی