می توانم برات بنویسم
با تو بودن چقدر زیبا بود
خندهای که براش می مردم
سهم من از تمام دنیا بود
می توانم بگویم آمدنت
هدیه ی هرچه کار خوبم بود
می توانم بگویم آن رفتن
بی گمان آخرین غروبم بود
می توانم برات گریه کنم
می توانم بمیرم از دوریت
می توانم ببوسمت از دور
وسط خنده های مجبوریت
می توانم نخواهمت اما...
دوست داری، دوباره نامه بده
میتوانم؟ نمیتوانم...نه
به فراموشی ام ادامه بده
دوری از من. چقدر؟ خیلی دور
می رسی، گرچه دیر...خیلی دیر
تا ببینم چه میکند تقدیر
با دو تقصیرکارِ بی تقصیر....
| اهورا فروزان |