اشتباه آخرمان این بود
آغوشمان را تا کردیم گذاشتیم در چمدان هایمان،
تا همدیگر را، بغل نکنیم...
دست هایمان را در گلدان کاشتیم،
تا برای هم دست تکان ندهیم...
و دهانمان را ریختیم برای پرنده ها
تا از هم خداحافظی نکنیم...
بعد با پاهایی که خودش را روی زمین می کشید
تا به معشوقه اش برگردد
بی رحمانه، همدیگر را ترک کردیم...
اشتباه آخرمان این بود:
میخواستیم پایان این داستان باز بماند
شاید یک روز
تنهایی مارا به هم برگرداند
تا دوست داشتنمان را ازهم پس بگیریم!
چمدان را در راه دزدیدند
و آغوشمان سهم غریبه ای شد که دوستش نداشتیم...
دست هایی که در خاک دفن کرده بودیم،
تازه جوانه زده بود،
که یادمان افتاد چشم هایمان را در آخرین دیدار جا گذاشته ایم...
عشق چیزی از ما باقی نگذاشت،
ما اما، دینمان را به عشق ادا کردیم...
هرجای دنیا پرنده ای بخواند،
دهان ماست
که از بغض هایمان شعر گفته است
| اهورافروزان |