ای که تقدیر تو را دور زمن ساخت! سلام
نامه ای دارم از فاصله ها.
چندشب بود که من خواب تو را میدیدم.
خواب دیدم که فراری شده ای،
می گریزی از شهر.
جارچی ها همه جا نام تورا می خوانند.
پاسبانان همه جا عکس تو را می کوبند.
توی هر کوی و گذرقصه تبعید تو بود.
مردم و تیر و تفنگ،
اسبهایی چابک،
متهم: قاتل گلهای سفید،
جایزه: یک گل رز...
و تو میدانی من عاشق گلهای رزم.
دوست دارم بنویسی به کجا خواهی رفت
و چرا مردم این شهر تو را قاتل گل میدانند.
نگرانت شده ام.
بی جوابم مگذار.
پشت پاکت بنویس: متهم قاتل گلهای سفید.
توکه میدانی من عاشق گلهای رزم.
(؟)