از دست گریه های خودم خسته می شوم
از دست تو که با نَوَسانم نساختی
از زندگی که زندگیم را به باد داد
از اینکه بعدِ من تو خودت را نباختی
من از خودم که خسته نشد از تو خسته ام
از این غرورِ بین دوتامان همیشه سَد
از اینکه خواستم که تو باشی ولی نشد
از این همه دعا که به جایی نمیرسد
من از سوال ساده ی "خوبی" کلافه ام
خستم ازین جواب دروغی که "بهترم"
می ترسم از کسی که بفهمد هنوز هم...
با گریه های نیمه شب از خواب می پَرم
| اهورا فروزان |