ازکارخانه های چوب بری ...
صدای اندوهگین پرندگانی میاید
که آوازهایشان را
در سینه ی درختانی
جا گذاشته اند
که عاقبت شان بریدن است
بریده ام ...
همچون شاخه ی نازکی ...
از درختی تنومند
میخواهم
این بار تابوتی شوم ...
که فقط مرگ را جابجا میکند
ببین
چگونه درخت ها این همه تنهایی را
میز میشوند ...
صندلی ...
تختخوابی تک نفره ...
و آوازهایی که این زمستان
در شومینه میسوزد ...
صدای بی بال پرندگانی است
که به درخت های سوخته فکر میکنند ...!