هر لحظه دلم ز پیش بدحال تر است
تنهاتر و رسواتر و پامال تر است
از روز تولد جگرم پر خون بود
اندوه من از خودم کهنسال تر است !
| سید اکبر سلیمانی |
.......................................................................
تنها که میشوم دستی ناگهان
از پشت سر چشمهایم را میگیرد،
اگر گفتی که هستم؟
با آن که حتی از حدس دوبارهات میترسم
در لمس کورمال رویایم
نام تو را میبرم،
میلرزد
و انگشتهایش
در چشمانم آب میشود...
| محمود دلفانی |
.........................................................................