اولین باری که جیب یکی رو زدم سه روز بود که غذا نخورده بودم، با پولی که زدم حسابی دلو از عزا در آوردم، دومین بار وقتی میخواستم یه موبایل بخرم جیب بری کردم، اما پولی که زدم کم بود، پس واسه بار سوم رفتم جیب بری، دیگه آسون شده بود، مثل بار اول ترس نداشت، دفعه بعد بخاطر تولد خواهرم جیب بری کردم، دفعه بعدی واسه مهمون کردم رفیقام، حالا که واسه خودم یه مغازه دارم هم گاهی وقتا توی خیابون نا خود آگاه دستم میره سمت جیب مردم.
انگار که واسم این کار عادی شده، انگار معتاد به اینکار شدم
فکر میکنم تکرار بی دلیل یه چیز، یه کار، حتی یه مدل غذا، اون چیز رو هرزه میکنه و آدم رو معتاد به اون
وقتی واسه بار اول عاشق سمیرا شدم دوست داشتن واسم مقدس بود، اما وقتی سمیرا رفت و من با یکی دیگه دوست شدم برام مثل بار اول نبود، وقتی برای بار سوم با یکی دیگه رو هم ریختیم مثل قبلی نبود!
الان دیگه نمیدونم دوست داشتن چیه، عشق چیه، چون حرفایی که به سمیرا میزدم رو به خیلیای دیگه هم گفتم، فکر کنم عشق رو هم دیگه هرزه کردم، و خودم رو معتاد داشتن یه رابطه...
| مسعود ممیزالاشجار |