دست بردار از این دین خرافاتی من
پای مگذار به دنیای خیالاتی من
برو از این دل دیوانه تو را خیری نیست
تو نداری خبر از خلق منافاتی من
هیچ ایراد ندارد که مرا بد خواندی
بگذار از من، من ماند و بد ذاتی من
یک جنون بود و هزاران سبب لاینحل
می تراوید از این فکر قرو قاطی من
فلسفه بافی من ما حصل عشق تو بود
می گذشتی تو از این باور سقراطی من
”زندگی کردن من مردن تدریجی” ؛ نه
مطمئنم که تویی مرگ مفاجاتی من
از همین فاصله ی دور تو را می بوسم
آه..معشوقه ی ممنوعه ی مافاتی من
هر زمانی که نفس، از سر بامم پر زد
می توانی که بیایی به ملاقاتی من
| محمد مرادی |