از سرزمینی میآمد
که مردمانش
دوستت دارم را
با دوست داشتنیترین لهجهها میگفتند
و دلی اگر میلرزید
یا کنارِ عشق بود
یا به راهِ عشق
و هر بار که دلش میشکست
ریسه میرفت
میخندید
بوسهای میداد
و میگفت
عاشقان چنین اند
بی رحمانه میسوزند
بی رحمانه تر میسازند ...
| نیکی فیروزکوهی |