آن روز ها که از شوق هم سقف شدن بی تاب بودی، گفتی دیگر نیاز نیست از هر کتاب دو تا داشته باشیم...
و این شد که علاوه بر سقف، آغوش و غم، کتاب هایمان نیز مشترک شد...
دیروز که به مسالمت آمیز ترین شکل ممکن تصمیم به جدایی گرفتیم، همچنان دغدغه کتاب هایت را داشتی.
به جز سلام و خداحافظی سرد چند بار جمله " این کتاب مال تو بود یا من؟ "
سکوت این خانه بی سقف را شکست...
" غرور و تعصب " را بردی و صد سال تنهایی را گذاشتی...
" دزیره " را بردی و بر باد رفته را گذاشتی...
"خاطرات مُرده"، که نام نویسنده اش خاطرم نیست را بردی
و سررسید خاکستری خاطرات مشترکمان را جا گذاشتی ...
| پدرام مسافری |