او گل ها را دوست داشت. بچه ها را دوست داشت. آواز خواندن را دوست داشت. زیبایی را و بیش از همه، بخشش را.
وقتی بیشتر فکر میکنم، او زنی بود که هرگز از چیزی تنفر نداشت!
به مادرم گفتم: "او شبیه تو است. شبیه تمام زنان.
دوست داشتن بخشی از واقعیت شما زن هاست...
حتی وقتی می گریید، بخاطر دوست داشتن چیزی ست که می ترسید آن را...
پس بی درنگ چیزی از خودتان کم می کنید. می ریزید بیرون. چیزی شبیه اشک، تا جای بیشتری در وجودتان باز شود
برای آن چه که می ترسید از دستش بدهید..."
| حمید جدیدی |