برایم کمی چاشنی بیاورید
هفت ادویه/ آویشن/پونه ی کوهی
بی طعم و خاصیتم
که اینطور تنها مانده ام
و این خلوص جاریِ در تنم
با مزاج هیچ دوستت دارمی سازگار نیست!
از خدا که پنهان نیست
از شما چه پنهان...!
به قلبم کمی نمک زده ام
تا به زخم ها بیشتر عادت کند
در چشم هام
(که از فرط خستگی شبیه کاسه اند)
تا قرنیه فلفل ریخته ام
تا اشک های بی جا، دلیل داشته باشد
گریه های شبانه ی یک مَرد، دلیل داشته باشد
گوش هایم طعم دارچین می دهند
حالا تا می توانید کنایه بزنید
تا می توانید زبان تلخی کنید
چیزی که می شنوم
صرفا صدای اوست
می خواهم حرف بزنم
اما زنبورها
با بغضی که در گلو داشتم
کندوی محکمی ساخته اند
نامش را بسختی صدا میزنم
_چیزی که حالا برازنده ی دهان است_
ملکه، با خیال راحت تخم گذاری می کند
زنبورهای کارگر جشن محصول می گیرند
نامش را بسختی صدا می زنم
عسل/شهد/بهارنارنج
از گوشه لبم
به آرامی تراوش می کند.
| حمید جدیدی |