برای آخرین بار نوستالژی ترین برنامه اش را باز کرد.
بین خبرهاخوانده بود قرار است برنامه ای که سال های سال پشت کامپیوترش مینشیت و روشنش میکرد
و پیام های عاشقانه میفرستاد میخواست بسته شود..
برنامه ای که شب ها تاصبح برای هم تایپ میکردند جمله هایی مینوشتند
که هر عاشقی آن را میخواند میتواست لرزش قلبش را احساس کند..
این روزها مشغله ی زندگیش کمتر به او اجازه میداد ساعت ها در دنیای مجازی بگردد.
فاصله اش از دنیای مجازی زیاد شده بود و واقعی تر با دنیای واقعیش ارتباط برقرار میکرد..
وقتی به خودش آمد دید آخرین باری که کامپیوترش را روشن کرده بود سالهای گذشته ای بود که برای پایان نامه اش نیاز به اینترنت داشت.
یاهو را باز کرد.خنده ی تلخی میزد انگار او را برده بودند به همان سال هایی که فقط خودش میدانست چگونه سپری شد..
برای آخرین بار صفحه اش باز شد..
آخرین پیام های ناخوانده اش همگی به این مضمون بود:
انگارهمه ی این سالها تمام حرف ها و گله و شکایت ها و تبریک ها را در آن بعد لعنتی تایپ میکرد تا مبادا غرورش بشکند..
| نرگس حریری |