ما شعله های سرکش اندوه بودیم
آدم به آدم می رسد ما کوه بودیم
گشتم تمام خانه ها را در ندیدم
زندانی از وابستگی بدتر ندیدم
پایان این دیوانگی ها ناگوار است
چیزی که جاماند از تو در من انتظار است
ابریم و غیر از گریه ی پنهان نداریم
حرفی برای هم به جز باران نداریم
رفتی خیابان زیر پای شهر گم شد
تصویر تو در سایه های شهر گم شد
این شهر شیرین های شیرین کار دارد
فرهادهای کوه کن بسیار دارد
اما یکی شیرین شهرآشوب من نیست
این چهره های کاغذی محبوب من نیست
ای همقطارِ آخرین رویا کجایی؟
ای بی تو من مجنون بی لیلا کجایی؟
| احسان افشاری |