به دنبال این نبود که بفهمد
آیا این عشق دوطرفه است یا نه...
فقط میتوانست به نقل از گوته بگوید:
" دوستت دارم. آیا به تو ربطی دارد؟ "
| ژان کوکتو |
............................................................................................................................................................................................................
پ . ن : سی ماه واندی میگذرد .. تازه به تنهاییت خو گرفته ای .. تازه روحت از تنش ها و و نارامی ها خلاص شده .. تازه احساس رهایی تا اعماق روحت را تسخیرکرده .. تازه نفس های همراه دردت همراه اشگت آرام گرفته اند
که خداوند به یکباره چنان ساعتها و دقیقه ها و ثانیه ها را کنار هم میچیند ،که سر یک چها را راه با تصویری در قاب شیشه یک ماشین با پلاکی آشنا ، همه تکه های روحت را که با زحمت مرارت و صبر و اندوه و اشگ و آه کنار هم چیده ای همانند یک دومینو با یک تلنگر فرو می ریزد ...
و دوباره و دوباره این تویی ... رها میشوی در چاه اندوه یکه و تنها .. و با خودت میگویی که چی مثلا خدا جون .. ؟؟ میخوای چی بگی ؟؟؟ چی رو ثابت کنی ؟؟؟ بعد از سی ماه .. !!!