و کاش پشتِ انبوهِ خاکستری پنجره
زنی را میدید
ایستاده بر آستانه ی فصلی سرد
که مثلِ فروغ
بوسه میطلبید
و باران
و آغوشی بی قرار
و کاش خاطره ی باغِ
از هجوم هیچ کلاغی نمیترسید
کاش هیچکس نمیترسید
| نیکی فیروزکوهی |