آدم از یه جایی به بعد دیگر خودشو به در و دیوار نمی کوبه
از هرچه هست و نیست شاکی نمیشه .. از آدمها فاصله نمیگیره
از هیچ کس متنفر نیست .. دیگه گریه نمیکنه ،غصه نمیخوره ، از حرف هیچ کس نمیرنجه..
دیگه شعر نمیخونه ، موسیقی گوش نمیده ، به کسی زنگ نمیزنه ، منتظر زنگ کسی نیست..
دیگه صدایی ، اتفاقی ، بوی عطری ، اسمی ، زنگ تلفنی ، نامه ای ، خاطره ای ، حرفی ، یا رنگ پیراهنی حواسشو پرت نمیکنه..
آدم از یه جایی به بعد دیگه انتظارم نمیکشه . دیگه عجله نمیکنه .. حتی دیگه حوصله شم سر نمیره ...و دیگه بیقرار هیچی و هیچ کس نیست ...
میدونی ... آدم از یه جایی به بعد...
فقط تماشاگره .... همین ...
نه چیزی خوشحالش میکنه نه غمگین .. نه ترسی از آینده داره نه از گذشته ش فراریه ..
گفت : آدما دو جور گریه دارن وقتی که خیلی غمیگنن و وقتی که خیلی خیلی غمگینن ...
گفتم : خب مگه اینا فرقی هم دارن ؟؟
گفت : آره دومی دیگه اشگ نداره ...
یه روزهایی تو زندگی هست که هر چی جلوتر میری به گذشته نزدیکتر میشی فردا که میاد به دیروزت نزدیکتر میشی و پس فردا به پریروز...
میدونی ؟؟ آینده تنها چیزیه که آدمارو به گذشته برمیگردونه ..
آدما همه شون بالاخره یه روزی به گذشتشون برمیگردن .. یا با اشک یا با س . ک . و . ت !
گزیده ای از کتاب بی نظیر : بعد از ابر نوشته بابک زمانی
............................................................................
پ . ن : گفت میدونی خیلی ها تو این شهر از خفگی مردن گفتم : آزه این طرفا دریا سر سازگاری نداره با کسی
گفت » دریا خیلیارو کشته ... اما اونایی که از دلتنگی خفه شدن بیشتر از اونایی هستن که تو دریا غرق شدن ...