تو را گریه کردم درون خودم
تو را گریه کردم درون سکوت
به عمر سیاهی که بیتو گذشت
تو را گریه کردم زمان سقوط
نه راهی به آغوش تو باز شد
نه با سرنوشت خودم ساختم
جهنم در آغوش من قد کشید
همان روز اول تو را باختم
برای منِ تا ابد نا امید
به جز چشمهایت پناهی نبود
تو را گریه کردم که وقت وداع
به جز شانهات تکیهگاهی نبود
تنم آرزوهای سر خورده از
جنونی که بعد از تو پایان گرفت
خدا از تماشای من گریه کرد
زمین خورده بودم که باران گرفت
زمان سرنوشت مرا سر برید
که سهم من از زندگی درد شد
غمت توی رگهای من رخنه کرد
که نشکفته تا ریشهام زرد شد
کویرم، پر از آرزوی محال
پر از هقهق وُ غصه وُ بغض و درد
تو را سرنوشتی که از من گرفت
مرا گریههایی که خالی نکرد
| پویا جمشیدی |